گر تیغ بارد در کوی آن ماه … گردن نهادیم الحکم لله …….. آئین تقوی ما نیز دانیم … لیکن چه چاره با بخت گمراه …….. ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم … یا جام باده یا قصه کوتاه ( حافظ )
ماه: ژانویه 2024
به جان پیر خرابات و حق صحبت او … که نیست در سر من جز هوای خدمت او …….. بر آستانهء میخانه گر سری بینی … مزن به پای که معلوم نیست همت او …….. مکن به چشم حقارت نگاه در من مست … که نیست معصیت و زهد بی مشیت او …….. مدام خرقهء حافظ به باده در گرو است … مگر ز خاک خرابات بود فطرت او
عمر بگذشت به بی حاصلی و بوالهوسی … ای پسر جام می ام ده که به پیری برسی …….. چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند … شاهبازان طریقت به مقام مگسی …….. کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش … وه که بس بی خبر از غلغل چندین جرسی …….. چند پوید به هوای تو ز هر سو حافظ … یسرالله طریقا بک یا ملتمسی
صوفی بیا که خرقهء سالوس در کشیم … وین نقش رزق را خط بطلان به سر کشیم …….. نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم … دلق ریا به آب خرابات بر کشیم …….. فردا اگر نه روضهء رضوان به ما دهند … غلمان ز روضه حور ز جنت به در کشیم …….. بیرون جهیم سرخوش و از بزم صوفیان … غارت کنیم باده و شاهد به بر کشیم …….. عشرت کنیم ورنه به حسرت کشندمان … روزی که رخت جان به جهانی دگر کشیم ( حافظ )
پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان … ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند … آیا بود که گوشهء چشمی به ما کنند …….. دردم نهفته به ز طبیبان مدعی … باشد که از خزانهء غیبم دوا کنند …….. معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی کشد … هر کس حکایتی به تصور چرا کنند …….. حالی درون پرده بسی فتنه می رود … تا آن زمان که پرده برافتد چها کنند …….. پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان … خیر نهان برای رضای خدا کنند ( حافظ )
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال … مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش …….. رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار … کار ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش …….. تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست … راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش …….. نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید … این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش …….. ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند … دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش …….. کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود … عاشق مسکین چرا چندین تحمل بایدش
هم مسجد و هم کعبه و هم قبله بهانه است
دقت بکنی نور خدا داخل خانه است
در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
اول تو ببین قلب کسی را نشکستی؟
اینگونه چرا در پی اثبات خداییم؟
همسایه ی ما گشنه و ما سیر بخوابیم
در خلقت ما راز و معمای خدا چیست؟
انسان خودش آیینه یک کعبه مگر نیست؟
برخیز و کمی کعبه ی آمال خودت باش
چنگی به نقابت بزن و مال خودت باش
تصویر خدا پشت همین کهنه نقاب است
تصویر خدا واضح و چشمان تو خواب است
شاید که بتی در وسط ذهن من و توست
باید بت خود ، با نم باران خدا شست
گویی که خدا در بدن و در تنمان هست
نزدیکتر از خون و رگ گردنمان هست…
هاتفی از گوشهء میخانه دوش … گفت ببخشد گنه می بنوش …….. لطف الهی بکند کار خویش … مژدهء رحمت برساند سروش …….. لطف خدا بیشتر از جرم ماست … نکتهء سربسته چه دانی خموش …….. رندی حافظ نه گناهیست صعب … با کرم پادشه عیب پوش …….. ای ملک العرش مرادش بده … وز خطر چشم بدش دار گوش
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود … به هر درش که بخوانند بی خبر نرود …….. طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی … ولی چگونه مگس از پی شکر نرود …….. بیار باده و اول به دست حافظ ده … به شرط آنکه ز مجلس سخن به در نرود
آن یار کز او خانهء ما جای پری بود … سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود …….. دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش … بیچاره ندانست که یارش سفری بود …….. اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت … باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود …….. هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ … از یمن دعای شب و ورد سحری بود
می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت … شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل …….. دور فلکی یکسره بر منهج عدل است … خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل …….. حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است … از بهر معیشت مکن اندیشهء باطل
جهان را بسازید، همچو بهشت
مگویید هرگز، سخن های زشت
همه یک به یک، مهربانی کنید
جهان را همه، پاسبانی کنید
بگویید این جمله، در گوش باد
که یک تن به گیتی، پریشان مباد ( فردوسی )
وقتی درونتان پرنور شد، بدانید بعضی ها شمارا دوست نخواهند داشت، زیرانور شما تاریکی درون آنها را آزار میدهد….
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود … تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود …….. چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت … تدبیر ما به دست شراب دو ساله بود …….. آن نافهء مراد که می خواستم ز بخت … در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود …….. دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه … یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود
سالها پیروی مذهب رندان کردم … تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم …….. این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت … اجر صبریست که در کلبهء احزان کردم …….. صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ … هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم …….. گر به دیوان غزل صدر نشینم چه عجب … سالها بندگی صاحب دیوان کردم
سخنی بی غرض از بندهء مخلص بشنو … ای که منظور بزرگان حقیقت بینی …….. نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد … بهتر آن است که با مردم بد ننشینی …….. تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چو گل … لایق بندگی خواجه جلال الدینی ( حافظ )
نکته ای دلکش بگویم خال آن مهرو ببین … عقل و جان را بستهء زنجیر آن گیسو ببین …….. این که من در جست و جوی او ز خود فارغ شدم … کس ندیدست و نبیند مثلش از هر سو ببین …….. حافظ ار در گوشهء محراب می نالد رواست … ای نصیحت گو خدا را آن خم ابرو ببین
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس … بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس …….. عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق … شبروان را روشنائیهاست با میر عسس …….. عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز … زانکه گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس …….. نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست … از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس
پروردگارا مرا ببخش ، و پدر و مادر مرا ، و هرکس که با ایمان به خانهء من وارد شود ، و همهء مردان و زنان مومن را ،و ظالمان را جز زیانکاری میفزا . ( آیهء آخر سوره نوح )
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد … زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد ( حافظ )
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است … کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد …….. بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است … که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد ( حافظ )
منت خدای را عز و جل ، که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت …
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد … از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد …….. صوفی مجلس که دی جام و قدح می شکست … باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد …….. شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب … باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد …….. منزل حافظ کنون بارگه پادشاست …دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد
خیز و در کاسهء زر آب طربناک انداز … پیشتر زانکه شود کاسهء سر خاک انداز …….. عاقبت منزل ما وادی خاموشان است … حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز …….. چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است … بر رخ او نظر از آینهء پاک انداز …….. چون گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ … وین قبا در ره آن قامت چالاک انداز
فرح بخشی در این ترکیب پیداست … که نغز شعر و مغز جان اجزاست …….. رفیقان قدر یکدیگر بدانید … چو معلوم است شرح از بر مخوانید …….. مقالات نصیحت گو همین است … که سنگ انداز هجران در کمین است ( حافظ )
اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک … از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک …….. برو به هر چه تو داری بخور دریغ مخور … که بی دریغ زند روزگار تیغ هلاک …….. چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری … به مذهب همه کفر طریقت است امساک …….. به راه میکده حافظ خوش از جهان رفتی … دعای اهل دلت باد مونس دل پاک
سالها پرسیدم از خود کیستم …
آتشم شوقم شرارم چیستم ……..
دیدمش امروز و دانستم کنون…
اوبه جز من ، من به جز او نیستم ( مولانا )
تابلو مردانگی و عزت لایق هردیواری نیست، آنقدر باید بگردی تا جایش را پیدا کنی و بدانی مرد کیست…….
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش … وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش …….. گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع … سخت میگردد جهان بر مردمان سخت کوش …….. تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی … گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش …….. گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور … گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت گوش …….. در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید … زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش ( حافظ )
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری … تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری …….. آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست … گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری …….. در کوی عشق شوکت شاهی نمی خرند … اقرار بندگی کن و اظهار چاکری …….. ساقی به مژدگانی عیش از درم در آی … تا یک دم از دلم غم دنیا به در بری ( حافظ )
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم … هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم …….. اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود … در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم …….. آن روز بر دلم در معنی گشوده شد … کز ساکنان درگه پیر مغان شدم …….. من پیر سال و ماه نیم یار بی وفاست … بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم …….. دوشم نوید داد عنایت که حافظا … باز آ که من به عفو گناهت ضمان شدم
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم … نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم …….. ابروی یار در نظر و خرقه سوخته … جامی به یاد گوشهء محراب میزدم …….. چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ … فالی به چشم و گوش در این باب میزدم …….. خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام … برنام عمر و دولت احباب میزدم
به جان پیر خرابات و حق صحبت او … که نیست در سر من جز هوای خدمت او …….. چراغ صاعقهء آن سحاب روشن باد … که زد به خرمن ما آتش محبت او …….. مکن به چشم حقارت نگاه در من مست … که نیست معصیت و زهد بی مشیت او ( حافظ )
امید هست که منشور عشقبازی من … از آن کمانچهء ابرو رسد به طغرائی …….. سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت … در آرزوی سروچشم مجلس آرائی …….. فراغ و وصل چه باشد رضای دوست طلب … که حیف باشد از او غیر او تمنائی ( حافظ )
معجزه، با طبیعت در تضاد نیست.
فقط با شناخت ما از طبیعت در تضاد است.
عمریست تا به راه غمت رو نهاده ایم … روی و ریای خلق به یک سو نهاده ایم …….. طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم … در راه جام و ساقی مه رو نهاده ایم …….. عمری گذشت تا به امید اشارتی … چشمی بدان دو گوشهء ابرو نهاده ایم …….. گفتی که حافظ دل سرگشته ات کجاست … در حلقه های آن خم گیسو نهاده ایم
صوفی بیا که خرقهء سالوس در کشیم … وین نقش رزق را خط بطلان به سر کشیم …….. نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم … دلق ریا به آب خرابات برکشیم …….. فردا اگر نه روضهء رضوان به ما دهند … غلمان ز روضه ، حور ز جنت به در کشیم …….. عشرت کنیم ورنه به حسرت کشندمان … روزی که رخت جان به جهانی دگر کشیم …….. حافظ نه حد ماست چنین لافها زدن … پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم

بگذارید برخیزیم و قدرشناس باشیم، برای آنکه اگر امروز زیاد نیاموخته ایم، دست کم اندکی آموخته ایم، و اگر اندکی نیاموخته ایم، حداقل بیمار نشده ایم، و اگر بیمار شده ایم، دست کم نمرده ایم، بنابراین بیائید همگی سپاسگزار باشیم.

عشق تو نهال حیرت آمد .. وصل تو کمال حیرت آمد ……… از هر طرفی که گوش کردم … آواز سوءال حیرت آمد …….. سر تا قدم وجود حافظ … در عشق نهال حیرت آمد
به همدیگر عشق را هدیه کنیم ، باارزش ترین و کمیاب ترین عنصر هستی .
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو … زینت تاج و نگین از گوهر والای تو …….. عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست … راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو …….. خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می کند … بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو

و به خدا متوسل شوید که او مولای شماست و نیکو مولا و نیکو یاری دهنده ایست . ( قسمت آخر آیهء آخر سوره حج )

لذتدر قلب کسانی استکه به معجزه بخشش اعتقاد دارند
هاتفی از گوشهء میخانه دوش … گفت ببخشد گنه می بنوش …….. لطف الهی بکند کار خویش … مژدهء رحمت برساند سروش …….. لطف خدا بیشتر از جرم ماست … نکتهء سربسته چه دانی خموش …….. رندی حافظ نه گناهیست صعب … با کرم پادشه عیب پوش …….. ای ملک العرش مرادش بده … وز خطر چشم بدش دار گوش
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست … حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست …….. میچکد شیر هنوز از لب همچون شکرش … گر چه در شیوه گری هر مژه اش قتالیست …….. مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد … نیت خیر مگردان که مبارک فالیست ( حافظ )
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو … یادم از کشتهء خویش آمد و هنگام درو …….. گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید … گفت با این همه از سابقه نومید مشو …….. آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت … حافظ این خرقهء پشمینه بینداز و برو

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم … هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم …….. الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه … که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم …….. چو در گلزار اقبالش خرامانم به حمدالله … نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم ( حافظ )
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند … پنهان خورید باده که تعزیر می کنند …….. ناموس عشق و رونق عشاق می برند … عیب جوان و سرزنش پیر می کنند …….. فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر … این کارخانه ایست که تغییر می کنند …….. می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب … چون نیک بنگری همه تزویر می کنند

یک دانه بدون هیچ صدایی رشد می کند اما یک درخت با صدای مهیبی سقوط می کند.
ویرانی باصدا و خلق کردن بدون صداست.
در سکوت رشد کن!
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد … شعری بخوان که با او رطل گران توان زد …….. بر آستان جانان گر سر توان نهادن … گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد ……… حافظ به حق قرآن کز شید و زرق باز آی … باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد
دست در حلقهء آن زلف دو تا نتوان کرد … تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد …….. آنچه سعی است من اندر طلبت بنمایم … این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد …….. به جز ابروی تو محراب دل حافظ نیست … طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست …
صبح شد و او بمرد و بیمار بزیست (سعدی )
ز در درآ و شبستان ما منور کن … هوای مجلس روحانیان معطر کن …….. اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز … پیاله ای بدهش گو دماغ را ترکن …….. پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان … ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند … وآنکه این کار ندانست در انکار بماند …….. اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن … شکر ایزد که نه در پردهء پندار بماند …….. به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی … شد که باز آید و جاوید گرفتار بماند
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت … که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت …….. من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش … هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت …….. حافظا روز اجل گر به کف آری جامی … یکسر از کوی خرابات برندت به بهشت
