مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو … یادم از کشتهء خویش آمد و هنگام درو …….. گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید … گفت با این همه از سابقه نومید مشو …….. آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت … حافظ این خرقهء پشمینه بینداز و برو

2 دیدگاه برای “

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *