یوسف من بعد از این در چاه ظلمانی مباش
تخت کنعان خالی افتادست زندانی مباش
خنده رو بودن به از گنج گهر بخشیدن است
تا توانی برق بودن ابر نیسانی مباش
( صائب تبریزی )

اگر نمی توانید برای مردم کاری و خدمتی انجام بدهید ، با آنها خوش رو باشید و به آنها محبت و عشق و امیدواری هدیه کنید، و به آنها یادآور شوید که دنیا صاحب و خالقی دارد ، وآن خالق ، مخلوقاتش را به حال خود رها نخواهد کرد.

صاحب خبر

ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی …
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی …
در مکتب حقتیقت پیش ادیب عشق …
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی …
گر در سرت هوای وصال است حافظا …
باید که خاک درگه اهل هنر شوی

سالها پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
گر به دیوان غزل صدر نشینم چه عجب
سالها بندگی صاحب دیوان کردم