آن یار کز او خانهء ما جای پری بود … سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود …….. دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش … بیچاره ندانست که یارش سفری بود …….. اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت … باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود …….. هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ … از یمن دعای شب و ورد سحری بود

3 دیدگاه برای “

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *