توانگرزاده ای را دیدم ، بر سر گور پدر نشسته ، و با درویش بچه ای مناظره در پیوسته ، که صندوق تربت ما سنگین است ، و کتابه رنگین ، و فرش رخام انداخته ، و خشت پیروزه در او به کار برده ، به گور پدرت چه ماند ، خشتی دو فراهم آورده ، و مشتی دو خاک بر آن پاشیده ، درویش پسر این بشنید و گفت ، تا پدرت زیر آن سنگهای گران بر خود بجنبیده باشد ، پدر من به بهشت رسیده بود . ( گلستان سعدی )

یک دیدگاه برای “

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *