دوش مرغی به صبح می نالید …
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش ……..
یکی از دوستان مخلص را …
مگر آواز من رسید به گوش ……..
گفت باور نداشتم که تو را …
بانگ مرغی چنین کند مدهوش ……..
گفتم این شرط آدمیت نیست …
مرغ تسبیح گوی و من خاموش
( گلستان سعدی )
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح | ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت
دوش مرغی به صبح می نالید …
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش ……..
یکی از دوستان مخلص را …
مگر آواز من رسید به گوش ……..
گفت باور نداشتم که تو را …
بانگ مرغی چنین کند مدهوش ……..
گفتم این شرط آدمیت نیست …
مرغ تسبیح گوی و من خاموش
( گلستان سعدی )
Wohh exactly what I was searching for, appreciate it for posting.
I was reading some of your posts on this internet site and I think this web site is very informative! Keep on putting up.