دوش مرغی به صبح می نالید …

عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش ……..

یکی از دوستان مخلص را …

مگر آواز من رسید به گوش ……..

گفت باور نداشتم که تو را …

بانگ مرغی چنین کند مدهوش ……..

گفتم این شرط آدمیت نیست …

مرغ تسبیح گوی و من خاموش

( گلستان سعدی )

2 دیدگاه برای “

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *